بدهکار
برای تک تک لحظاتی برات ساختم بدهکاری
برای تک تک لحظاتی برات ساختم بدهکاری
H
کاش قلبم ز سینه برون زند و تو بنگری
بطن بطن آن، بعشق تو میتپد، تو بمان!
به من گفتند که بس کن دیگر کافیست
از او نوشتن را کنار بگذار کافیست
بگفتم که او مرا جان و جهان است
هزار روز گر بگذرد، در من باقیست…
برای از تو نوشتن کاغذ نداشتم
قلب و تنم داد زد من هستم
شروع کردم ولی جوهر نداشتم
خون و رگم اما گفتند خستم
نوشتم و نوشتم و گذاشتم
سر و جانم بگویند که مستم
دلم میخواست بمیرم و نمانم
زمانی که گرفتند از دو دستم
گرفتند و بستند دست راستم
نخواستند بنویسم، نذاشتند
به من زنجیر زدند، اما جستم
نمیدانستند من چپ دستم
جان مارا دوایی نیست جز نگاهت